معنی به تنهایی

لغت نامه دهخدا

تنهایی

تنهایی. [ت َ] (حامص) تنهائی. رجوع به تنهائی شود.


تنهایی بیک

تنهایی بیک. [ت َ ب َ] (اِخ) از ارسباران است. شخصی است گرم اختلاط و مجلس آرا و بی قید ولی با وجود گرمی و موافقی از مردم بهره مند نمی شود. شعر را ترکانه می گوید و این ابیات... و فارسی از اوست:
به جرم عشق اگر می کشندم عارم نیست
کجا روم چه کنم غیر عشق کارم نیست
نهفته راز دلم تا بحشر خواهد ماند
درین زمانه ٔ فانی چو رازدارم نیست.
(از مجمع الخواص ص 130).

فارسی به انگلیسی

به‌ تنهایی‌

Alone, Auto-, Entirely, Per Se, Personally, Proper, Self-, Single-Handedly, Singly, Solely

فارسی به ترکی

به تنهایی‬

tek başına, yalnız başına

واژه پیشنهادی

به تنهایی

منفرد

فرادا

انفرادی

تکی


انیس تنهایی

کتاب

فرهنگ معین

تنهایی

یگانه بودن، تنها بودن، خلوت. [خوانش: (~.) (حامص.)]

حل جدول

تنهایی

تجرد


به تنهایی

به تنهایی

یک تنه


غم تنهایی

آلبومی از بهرام پاییز


نماز تنهایی

فرادی،‌فرادا

فرهنگ فارسی هوشیار

تنهایی

‎ تنها بودن یگانه بودن، خلوت.

فرهنگ عمید

تنهایی

تنها بودن،
بی‌یار و همدم بودن،

مترادف و متضاد زبان فارسی

تنهایی

اعتزال، انزوا، انفراد، عزلت، گوشه‌نشینی، خلوت، تجرد

فارسی به عربی

معادل ابجد

به تنهایی

483

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری